محل تبلیغات شما
خونه ی وحید بودیم از بس حرف زدیمو خوردیم ساعت پنجوشیش صبح رومبلا خوابمون برد فرداصبحش مهربان زنگ زد به گوشیم. وحید بلند بلند شروع کرد دعوا کردن گفتم ببرصداتو نمیشنوم چی میگه مهربان گفت چیشده گفتم هیچی عزیزم یه سگ داریم هارشده مهربان گفت سگ کجا بودههه مواظب باش توروخدا گفتم نگران نباش قلادشو بستیم وحید گفت حالاوقتی انداختمت بیرون میفهمی کی سگه محلش نزاشتم مهربان داشت میگفت ظهرمیخوام براتون ناهاربیارم تشکرکردمو گفتم بیا حتما وحید داد زد گفت بیخود نمیای

بس است مرد حسابی، به احترام دیازپام

اینکه یک روزمهندس برود در پی شعر، سَروسِریست که باموی پریشان دارد

مواظب حرفامون رفتارمون باشیم، نه به خاطر بقیه، به خاطر وجدان خودمون

گفتم ,وحید ,مهربان ,زد ,کی ,میفهمی ,مهربان گفت ,انداختمت بیرون ,حالاوقتی انداختمت ,گفت حالاوقتی ,وحید گفت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله سلامت و تغذیه