محل تبلیغات شما



بلاخره فهمیدم اصل داستان چی بوده مثل اینکه یارو به مهربان گفته کارش طول میکشه اونم میره یه کافی شاپ اون دورو اطراف پیدا میکنه میره بشینه اونجا ماه رمضونم بوده دیگه کسی توش نبوده نمیدونم چرا جدیدا انقد مردم زدن بالا یه بچه سوسول استخونی بود رفتم زدمشو جدامون کردن خونشونم کنار کافیشاپش بود خانوادش زنگ زدن پلیس باباشم کنارمن وایساده بود فرارنکنم مثلا حالا انگارمن میخواستم فرار کنم کسی میتونست جلومو بگیره زنگ زدم بابامواز کلانتری اومدن بردنمون رو صندلی
میبوسمت هر گوشه از طهران میبوسمت در قلب کهریزک میبوسمت در کاخ سعد آباد میبوسمت در متروی قلهک . میبوسمت وقتی جهان تلخ است میبوسمت وقتی جهان زیباست میبوسمت وقتی‌ که میترسی میبوسمت وقتی دلت دریاست . میبوسمت در اول قصه میبوسمت در ساحلی تاریک میبوسمت در قعر دریاها میبوسمت بر روی تایتانیک . میبوسمت با ترس و با وحشت میبوسمت در خون و در فریاد میبوسمت در این شلوغی ها میبوسمت در بیستمِ خرداد . میبوسمت با طعم خون بر لب میبوسمت در جنگِ با آنها! میبوسمت با یک کلاشینکف
مرگ وقتی یکی از عزیزای ادم میمیره ادم تازه به خودش میاد میبینه چیزی که همیشه فکر میکرده مال بقیس برا بقیه اتفاق میوفته.الان برا خودش اتفاق افتاده. و وقتی که شروع میکنه گریه زاری برای عزیزاز دست رفتش حامی و پشتیبان میشه واسه بقیه ای که همین غمو دارن. هم بغض میکنه هم تلاش میکنه اینایی که موندنو حفظ کنه. هم بغض داره خفش میکنه هم باید به کسی که از حال رفته اب بده و از اون محیط دورش کنه که اتفاقی براش نیوفته و دوباره یه عزیزه دیگه.
خونه ی وحید بودیم از بس حرف زدیمو خوردیم ساعت پنجوشیش صبح رومبلا خوابمون برد فرداصبحش مهربان زنگ زد به گوشیم. وحید بلند بلند شروع کرد دعوا کردن گفتم ببرصداتو نمیشنوم چی میگه مهربان گفت چیشده گفتم هیچی عزیزم یه سگ داریم هارشده مهربان گفت سگ کجا بودههه مواظب باش توروخدا گفتم نگران نباش قلادشو بستیم وحید گفت حالاوقتی انداختمت بیرون میفهمی کی سگه محلش نزاشتم مهربان داشت میگفت ظهرمیخوام براتون ناهاربیارم تشکرکردمو گفتم بیا حتما وحید داد زد گفت بیخود نمیای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شرکت خدمات طلایی زینو اطلس ادب روز گسترش معماری